بشنو از ني چون شكايت مي كند
وز جدايي ها حكايت مي كند
ني حديثي خواند كو در ني بماند
درد با كس گفتن اندر كي بماند
ني حكايت مي كند اسرار را
گر بنالد سر بسايد دار را:
كو بساط نكته بيني هايتان
يا كه سود مهره چيني هايتان
ادعا را مدعي انكار نيست
ليك اما وعده اي در كار نيست
جان فدايان جان ستاني مي كنند
شه ستيزان خان ستايي مي كنند
روز اول جان خود ايثار كرد
روزه را با تشنگي افطار كرد
روز دوم خانه پر از دار كرد
روزه با معجون خون افطار كرد
سربه داران دار برپا مي كنند
حكم بالتعجيل اجرا مي كنند
منجيان اينك فاين تذهبون
در ميان سكر قدرت يعمهون
پرچمي گاهي به رنگ اين و ان
قدرتي گاهي به چنگ اين و ان
من خود از مصدر پرستان نيستم
تابع كشور پرستان نيستم
من خود از روياي ازادي خوشم
از جهاني روبه ابادي خوشم
ليك در اين دعوي مصدر سرشت
غير ازين ديگر چه چيز ايد به كشت
شور سامانگير چون اتش چه شد
شصت پيكان بر كف ارش چه شد
مهرگان فر ازادي پرست
شد اسير فرقه ي...
خون دل خورديم و عمري شد به سر
همچنان غرقيم در روياي فر
واي من تغييرها كابوس بود
اتشي بر دامن ققنوس بود
ني حكايت مي كند اسرار را
گر بنالد سر بسايد دار را
ليك اندر يك نفس ماند و بگفت:
ما هنوز اواره هستيم و بخفت
رها
..............................................................................
كوچه ها سربسته بر فريادها
در گلوها مانده بغض دادها
سينه ها جولانه ترديدهاست
عرصه تقبيح و يا تاييدهاست
دست ها زنجير نان است الامان
صحبت از احياي جان است الامان
چشم ها الوده بر انكارها
قلب ها اكنده از پندارها
دست هاي چوبي و گل هاي تر
چوب ها را نيست جز زخم تبر
دست هاي كوچك و دستان ما
پس كجايي رستم دستان ما
رنگ باور مي پرد از سينه ام
گرچه مي ماند ولي بر چهره ام
اه اي وابستگان اب و نان
آي اي بيچارگان اوارگان
لحظه هاتان شعله ور از اه شد
بازهم فريادها در چاه شد
گوييا هفت اسمان سقف شماست
وارثان گويا زمين وقف شماست
از فلك كمتر ازين مي خواستيد
شايد امشب لقمه اي نان داشتيد
رها